خیمه شصت و سوم

گروه شعرا و مداحان هیأت رایة الهدی یزد
مشخصات بلاگ
خیمه شصت و سوم

بسم الله...
گویند حسین بن علی علیهما السلام در صحرای کربلا و برای حفظ دین اسلام 62 خیمه برپا کرده بود!
هر خیمه وظیفه ی خاص خود را داشت...
بعد از روز عاشورا درست است که خیمه ای نماند ولیکن اسلام زنده ماند!
*****
و چه زیبا استادی بزرگوار می فرمود:
چه خوب است که ما در این زمان و در این شرایط، خیمه ای دیگر باشیم برای حفظ نهضت حسینی...
خیمه شصت و سوم

آخرین نظرات
يكشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۱، ۰۳:۵۵ ب.ظ

اصحاب امام حسین (ع)

یارب الحسین

شب­های عاشقی(4) [1]

اصحاب امام حسین (ع) با توسل به حضرت زینب سلام الله علیها و فرزندان ایشان

یاران امام حسین (ع)

وصف یاران حضرت را باد از زبان خود حضرت شنید. حضرت در آستانه شب عاشورا آنان را گرد آورد تا یکى از سخنرانی­هاى جاودانه‏اش را ایراد فرماید. امام زین العابدین (ع) درباره جزئیات این رویداد مى‏فرماید:

 «من که در آن هنگام بیمار بودم، نزدیک رفتم تا... آنچه را به آنان مى‏گوید بشنوم و شنیدم که پدرم به یارانش مى‏فرمود:

خداوند را به نیکوترین وجهى ستایش مى‏کنم و در سختى و گشایش سپاسش مى‏گویم. خداوندا تو را سپاس مى‏گویم بر اینکه ما را به نبوت گرامى داشتى و ما را قرآن آموختى و داناى دین گردانیدى و براى ما چشم و گوش و دل قرار دادى، بار خدایا، ما را از شکرگزاران قرار ده! من یارانى با وفاتر و بهتر از یاران خویش و اهل بیتى را نیکوکارتر و با احسان‏تر از اهل بیت خود نمى‏شناسم. خداوند از سوى من به شما پاداش خیر دهد!

این سخن که «من یارانى را با وفاتر و بهتر از یاران خویش و اهل بیتى را نیکوکارتر و با احسان‏تر از اهل بیت خود نمى‏شناسم»، با اطلاقى که دارد از کسى نقل شده است که خداوند دانش گذشته و آینده را تا برپایى رستخیز به او ارزانى داشته است.  مفهوم این سخن شریف آن است که یاران و خاندان امام حسین (ع) چنان منزلتى بلند و مقامى والا دارند که نه کسى از آنان پیشى جسته و نه کسى به آنان خواهد رسید.

مؤید آنچه در بالا گفته شد، سخنى است که امام باقر (ع) از امیرالمؤمنین (ع) نقل کرده است. آنجا که مى‏فرماید:

على (ع) همراه مردم در حال حرکت بود. چون به کربلا رسیدند، آن حضرت یک یا دو میل از آنان پیش افتاد تا به جایى به نام مقذفان رسید. حضرت فرمود: «در اینجا دویست پیامبر و دویست سبط کشته شده‏اند که همه شهیدند. اینجا بارانداز و قتلگاه عاشقانى شهید است که نه گذشتگان از آنها پیشى مى‏گیرند و نه آیندگان به آنها مى‏رسند.»

بنابراین مقام و منزلت شهیدان کربلا حتى از شهیدان بدر بالاتر است.

از ویژگیهاى شهیدان کربلا این است که پرده‏ها برایشان کنار زده شد و پاداش پایدارى، شجاعت و پافشارى بر فداکارى همراه فرزند رسول خدا (ص) را دیدند؛ و منزل‏هایشان در بهشت به آنان نشان داده شد؛ و این نبود مگر پس از یک سلسله امتحان که امام (ع) از آنان به عمل آورد. آرى آنان شایسته و سزاوار این بودند که حقایق برایشان به طور کامل آشکار شود.

در زیارت ناحیه مقدسه به این مطلب این گونه اشاره شده است:

«گواهى مى‏دهم که خداوند پرده‏ها را براى شما کنار زد و براى شما راه را هموار ساخت و به شما پاداش فراوان بخشید ...»

خود دشمنان نیز بر شجاعت و پایمردى شگفت‏انگیز یاران امام (ع) اعتراف کرده‏اند.

عمرو بن حجاج زبیدى ملعون، از فرماندهان سپاه اموى در کربلا، در روز عاشورا خطاب به سپاه گمراهى گفت: «اى بى‏خردها! آیا مى‏دانید با چه کسانى مى‏جنگید؟ شما با جنگاوران برگزیده این شهر مى‏جنگید، مردمى که تن به قتل و مرگ داده‏اند. نباید با آنان تن به تن بجنگید ...»

گلی از بوستان یاران(معرفی یکی ازیاران امام حسین علیه السلام)

حرّ بن یزید ریاحى‏

حرّ  از اشراف و بزرگان قبیله خویش بود. وى از طرف ابن‏زیاد به فرماندهى هزار سوار منصوب گشت و براى مقابله با امام حسین علیه السلام از کوفه خارج شد؛ و در منزل ذوحُسُم  هنگام ظهر برابر لشکر امام حسین علیه السلام قرار گرفت. امام علیه السلام پس از نوشاندن آب به سپاه و حیواناتشان فرمود: شما که هستید؟ گفتند: ما یاران عبیداللَّه بن زیاد هستیم. فرمود: رهبر و فرمانده شما کیست؟ گفتند: حرّ. حضرت از او پرسید: آیا به کمک ما آمده‏اى یا براى دشمنى با ما؟ گفت: براى مقابله و دشمنى با شما. حضرت فرمود: لا حول ولا قوّة الّا باللَّه العلىّ العظیم.  چون وقت نماز ظهر شد، امام علیه السلام به حر فرمود: تو با اصحاب خود نماز مى‏گزارى؟ گفت: خیر، به شما اقتدا مى‏کنیم.

امام علیه السلام نماز را به جا آورد، سپس به خواندن خطبه ایستاد. پس از حمد و ثناى الهى‏ فرمود: من به سوى شهر شما نیامدم مگر پس از آن‏که نامه‏هاى شما به من رسید. و فرستادگان شما آمدند و از من خواستند که به سوى شما بیایم. حالا اگر به عهد و پیمان خود پایبند هستید مى‏آیم و اگر دوست ندارید برمى‏گردم. حرّ گفت: من از این نامه‏ها هیچ اطّلاعى ندارم و از نامه‏نویسان نیستم.  در همین گیر و دار نامه عبیداللَّه به حرّ رسید، که به او فرمان مى‏داد، حسین علیه السلام را در تنگنا قرار دهد و از او جدا نشود تا او را به کوفه برساند. حرّ جریان را به امام علیه السلام گفت. امام علیه السلام لبخندى زد، و گفت: اى پسر یزید، مرگ به تو از این پیشنهاد نزدیک‏تر است.  آنگاه رو به یاران خود کرد و فرمود: برخیزید و سوار شوید، آنها سوار شدند و اهل‏بیت نیز سوار گشتند. امام به همراهانش فرمود:

بازگردید! چون خواستند بازگردند، حر و همراهانش مانع شدند. امام حسین علیه السلام فرمود:

مادرت در سوگت بگرید! چه قصدى دارى؟ گفت: اگر جز شما در این حال با من چنین سخنى مى‏گفت از او درنمى‏گذشتم! ولى به خدا سوگند نمى‏توانم از مادر شما جز به نیکى یاد کنم.  امام علیه السلام فرمود: چه مى‏خواهى؟ گفت: شما را باید نزد عبیداللَّه ببرم! فرمود به خدا سوگند به دنبال تو نخواهم آمد. حرّ گفت: به خدا سوگند، هرگز من نیز شما را رها نمى‏کنم. و تا سه مرتبه این سخنان ردّ و بدل شد. حرّ گفت: من مأمور جنگیدن با شما نیستم. ولى مأمورم از شما جدا نگردم، تا شما را به کوفه برم. اگر شما از آمدن خوددارى مى‏کنید راهى را انتخاب کنید که نه به کوفه منتهى شود و نه به مدینه، تا من نامه‏اى براى عبیداللَّه بنویسم و شما نامه‏اى به یزید یا عبیداللَّه بنویسید! شاید این امر به سلامت و صلح منتهى گردد.

خوارزمى گوید: امام علیه السلام به حرّ پیشنهاد مبارزه و جنگ داد و فرمود: اگر تو مرا کشتى، سرم را نزد ابن‏زیاد مى‏برى؛ و اگر من تو را کشتم مردم از دست تو راحت مى‏شوند. حرّ گفت: من مأمور به جنگیدن با شما نیستم، من مأمورم از شما جدا نشوم، یا این‏که شما را نزد ابن‏زیاد ببرم. به خدا سوگند من دوست ندارم (با گرفتار شدن به) چیزى از امور تو خدا مرا مبتلا کند، و من چون از این مردم بیعت گرفتم و سرپرستى آنها را قبول کردم به سوى تو آمده‏ام. من باور دارم تمام کسانى که وارد قیامت مى‏شوند امید شفاعت جدّت را دارند، و من نیز بیمناکم اگر با تو بجنگم زیانکارترین مردم دنیا و آخرت باشم. اى اباعبداللَّه، من در این شرایط توان بازگشت به کوفه را ندارم. شما راه دیگرى در پیش گیر تا من نامه‏اى به ابن‏زیاد بنویسم و بگویم که حسین علیه السلام با من همکارى نکرد و من نیز توان مقابله با او را ندارم. در هر حال من تو را درباره خودت نصیحت مى‏کنم. امام علیه السلام فرمود:

مثل این‏که خبر مرگ مرا مى‏دهى؟ گفت: آرى چنین است! هیچ شکّى نیست. مگر این‏که از هر کجا آمده‏اى به همان مکان باز گردى.

طبرى گوید: حسین علیه السلام از ناحیه چپ راه «عذیب» و «قادسیه» حرکت کرد، در حالى که فاصله آنها تا «عذیب» سى و هشت میل بود. حرّ هم با آن حضرت حرکت مى‏کرد.

در این جا پیک ابن‏زیاد رسید. او به حرّ دستور داده بود که حسین علیه السلام را در تنگنا قرار ده، او و یارانش را در بیابانى خشک و ناامن جاى ده. حرّ نامه را براى آن حضرت‏ خواند، امام فرمود: بگذار ما، در نینوا، یا غاضریه و یا در شفیه فرودآییم. گفت: من این کار را نمى‏توانم انجام دهم، چون ابن‏زیاد جاسوس قرار داده و ناظر بر کار من است.

زهیر به امام حسین علیه السلام پیشنهاد کرد که با حر و لشکریانش بجنگد، امام نپذیرفت و فرمود: من ابتدا به جنگ نمى‏کنم. حسین علیه السلام رو به حر کرد و فرمود: اندکى ما را به جلو ببر و مقدارى راه پیمودند تا به سرزمین کربلا رسیدند. از آنجا حرّ و یارانش جلوى او را گرفتند و از ادامه راه منع کرده گفتند: اینجا نزدیک فرات است؛ و در همان مکان فرود آمدند و خیمه‏ها را به پا کردند.

در روز عاشورا حرّ از طرف عمرسعد فرماندهى قبیله تمیم و همدان را به عهده گرفت، امّا در جنگ با امام حسین علیه السلام شرکت نکرد و سرانجام به امام حسین علیه السلام پیوست. داستان پیوستن او هم چنین است: چون در روز عاشورا امام علیه السلام فریاد برآورد: آیا فریادرسى هست که به فریاد ما رسد و از خدا جزاى خیر بطلبد؟ و آیا کسى هست که شرّ این قوم را از حرم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم باز دارد؟  حرّ بن یزید ریاحى با شنیدن فریاد امام علیه السلام، قلبش مضطرب و اشک از چشمان او جارى شد. نزد عمر بن سعد آمد و گفت: آیا با این مرد مى‏جنگى؟ گفت: آرى به خدا جنگى که سرها از بدن جدا و دست‏ها قلم شود! حرّ گفت: نمى‏توانى این کار را به مسالمت ختم کنى؟ جواب داد: ابن‏زیاد جز جنگ به چیزى دیگر رضا نداد.. آن‏گاه حرّ آمد و در کنار لشکر ایستاد و به یکى از بستگانش به نام قرة بن قیس که با او بود گفت: امروز اسبت را آب داده‏اى؟ گفت: نه.

گفت: نمى‏خواهى آبش دهى؟ قرة بن قیس گوید: به ذهنم رسید که مى‏خواهد به کنارى رود و در نبرد شرکت نجوید و دوست ندارد که من ببینم. گفتم: آب نداده‏ام، اکنون مى‏روم و آبش مى‏دهم، پس حر از آنجایى که بود دور شد، به خدا سوگند اگر مرا بر کار خود آگاه کرده بود من هم با او مى‏رفتم و به امام علیه السلام مى‏پیوستم. حرّ اندک اندک به حسین علیه السلام نزدیک مى‏شد. مهاجر بن اوس گفت: چه اندیشه دارى، مى‏خواهى به حسین علیه السلام حمله کنى؟ حرّ جواب نداد. اندامش به لرزه افتاده بود، مهاجر گفت: در کار تو سخت حیرانم. به خدا سوگند هیچ‏گاه تو را این گونه ندیده بودم. اگر سراغ دلیرترین مرد کوفه را از من مى‏گرفتند، تو را معرّفى مى‏کردم. حرّ گفت: سوگند به خدا خودم را در میان دوزخ و بهشت مى‏بینم، و من بهشت را برمى‏گزینم، هر چند که مرا پاره پاره کنند و بسوزانند. آن‏گاه اسب تاخت و آهنگ خدمت امام علیه السلام کرد، در حالى که دست بر سر نهاده بود مى‏گفت: (بارخدایا به سوى تو بازگشته‏ام، توبه مرا بپذیر که من رعب و وحشت در دل دوستان تو و فرزندان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم افکندم).

چون خدمت امام علیه السلام رسید، سپرش را واژگون کرد.  سلام داد و آن‏گاه عرضه داشت:

اى فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم! جانم فدایت باد، من کسى بودم که بر تو سخت گرفتم، و در این مکان فرود آوردم، گمان نمى‏کردم که این گروه با تو چنین رفتار کنند.

به خدا سوگند اگر مى‏دانستم که این گروه با تو چنین رفتار مى‏کنند، هرگز دست به چنین کارى نمى‏زدم. من از آن‏چه انجام داده‏ام به درگاه خداى بزرگ توبه مى‏کنم. آیا توبه من پذیرفته مى‏شود؟ امام علیه السلام فرمود: آرى، خدا توبه تو را مى‏پذیرد، پیاده شو. حرّ گفت:

من سواره باشم براى شما بهتر است از پیاده بودن. برخى از مورّخان نوشته‏اند که حرّ گفت: چون من اوّلین کس بودم که راه را بر تو سد کردم، اجازه فرما نخستین شهید راهت نیز باشم، شاید از کسانى باشم که در قیامت با جدّت مصافحه مى‏کنند. مرحوم سیّد بن طاووس گوید: مقصود حرّ نخستین شهید در آن ساعات بود وگرنه پیش از این جماعتى به شهادت رسیده بودند.

چون حرّ در میان لشکریان امام علیه السلام قرار گرفت و توبه‏اش مورد قبول واقع شد، از امام حسین علیه السلام اجازه خواست تا با لشکریان کوفه سخنى بگوید: حضرت اجازه فرمودند، و حرّ در مقابل لشکر ابن زیاد قرار گرفت و خطابه‏اى در دفاع از امام حسین علیه السلام و مظلومیت او و اهل بیتش ایراد فرمود، امّا هیچ گونه تأثیرى در آن مردمان نداشت، و او را با تیر هدف حمله قرار دادند. وى به خدمت امام بازآمد. اجازه رزم گرفت و وارد میدان شد و این چنین رجز مى‏خواند:

انّى‏ انَا الْحُرُّ وَمَأْوىَ الضَّیْفِ             اضْرِبُ فى‏ اعْناقِکُمْ بِالسَّیْفِ‏

عَنْ خَیْرِ مَنْ حَلَّ بِلادِ الْخَیْفِ             اضْرِبُکُمْ وَلا ارى‏ مِنْ حَیْفِ

من حرّ و پناهگاه مهمانم‏براى دفاع از بهترین شخص که وارد مکّه شد گردن شما را مى‏زنم‏و در این کار هیچ گونه ستم و بى‏عدالتى نمى‏بینم‏

خوارزمى گوید: حصین بن نمیر، به یزید بن سفیان گفت: این حرّ است که آرزوى کشتن او را داشتى. گفت: آرى، همین طور است؛ و حرّ را به مبارزه فراخواند. ولى هنوز خود را آماده نکرده بود که با شمشیر حرّ کشته شد. سپس ایوب بن مشرح خیوانى تیرى به طرف اسب حرّ افکند و آن را از پاى درآورد. حرّ بلافاصله از اسب پیاده شد. و مانند شیر با دشمن جنگید، و شمارى از آنان را به هلاکت رساند. پس از آن پیادگان بر وى تاختند و او را بر زمین افکندند. یاران امام علیه السلام او را از معرکه بیرون آورده، در حالى که هنوز جان در بدن داشت در جلوى خیمه‏اى که کشتگان را در آنجا جمع مى‏کردند گذاشتند. امام علیه السلام فرمود: این کشتگان مانند پیغمبران و فرزندان پیغمبران هستند. آن حضرت غبار از چهره حرّ پاک کرد و فرمود: تو حرّى (آزاده‏اى) آن چنان که مادرت تو را «حرّ» نام نهاد. و تو در دنیا و آخرت آزاده‏اى. بدین سان حرّ در برابر امام علیه السلام به شهادت رسید. در زیارت ناحیه مقدّسه از وى چنین یاد شده است: السَّلامُ عَلى الحُرِّ بْنِ الرِّیاحِىّ.

گفتاری پیرامون فرزندان حضرت زینب سلام الله علیها

عون (الاکبر) بن عبداللَّه بن جعفر علیه السلام‏

وى از صحابه امام حسین علیه السلام و از شهیدان کربلا است.  پدرش عبداللَّه بن جعفر از اصحاب پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و مادرش حضرت زینب علیها السلام، دختر امیرمؤمنان مى‏باشد.

وقتى امام حسین علیه السلام از مکه به سوى کربلا حرکت کرد، عبداللَّه بن جعفر دو پسرش عون و محمد را نزد امام فرستاد و به آنان سفارش کرد که با وى همراه باشند و از او دفاع کنند.

عون در روز عاشورا بعد از شهادت برادرش محمد، عازم میدان جهاد شد و در هنگام جنگیدن این رجز را خواند:

انْ تُنْکِرُونى‏ فَانا ابْنُ جَعْفرٍ             شهید صِدْقٍ فِى الجنانِ ازْهَرِ

یَطیر فیها بِجَناح اخْضَرِ             کفى بِهذا شَرَفاً فِى الْمَحْشَرِ

اگر مرا نمى‏شناسید، من پسر جعفر هستم که از روى صدق شهید شد و بهشت نورانى است؛

با بال سبز در بهشت پرواز مى‏کند و همین شرافت مرا، در محشر کافى است.

او در نبرد خود، سه سواره و هجده پیاده از نیروهاى دشمن را به هلاکت رساند و سرانجام توسط عبداللَّه بن قطنه طائى به شهادت رسید.

برخى نوشته‏اند که چون [عون‏] برادر را کشته دید، بى‏اختیار خود را در میان کُشندگان افکند و قاتل برادر خود را دید و به یک ضربه کار او را ساخت، بعد نزد امام آمد و اجازه میدان طلبید.

در زیارت ناحیه درباره عون بن عبداللَّه آمده است:

السَّلامُ عَلى عَوْنِ بْنِ عَبْدَاللَّهِ بْنِ جَعْفَر الطَّیَّار فِى الْجَنانِ، حَلیفِ الایمانِ، ومُنازِلِ الاقْرانِ، النَّاصِحِ لِلرَّحمانِ، التَّالى‏ لِلْمَثانى‏ والْقُرانِ ... «1»

درود بر عون پسر عبداللَّه بن جعفر طیّار (پرواز کننده در بهشت) که هم‏پیمان ایمان و نبرد کننده با هماوردان و خیرخواه خداى رحمان و تلاوت کننده سوره حمد و آیات قرآن، بود.

برخى نقل کرده‏اند که پس از رسیدن خبر شهادت عون و محمد، به عبداللَّه بن جعفر، وى استرجاع گفت و چون یکى از غلامانش گفت: این مصیبت از ناحیه حسین علیه السلام به ما رسید، وى را طرد کرد و گفت: اى پسر «لخنا» (بدبو) آیا درباره حسین علیه السلام چنین مى‏گویى؟ به خدا سوگند اگر حضورش بودم، دوست داشتم که در رکاب او شهید شوم.

به خدا سوگند بر شهادت فرزندانم افسوس نمى‏خورم و شهادت آنها در کنار برادر و پسر عمویم مایه تسلى خاطر من است ... سپس رو به حاضران کرد و گفت: حمد و سپاس خداى را که در شهادت حسین علیه السلام مرا صبر و دلدارى داد و اگر خود نتوانستم او را یارى کنم، فرزندانم او را کمک کردند.

 

 

ادامه دارد...



1. روزهای چهارم و پنجم بر اساس سنت قدما روضه اصحاب خوانده می شد لکن در سالهای اخیر این دو روز را به روضه فرزندان زینب و حضرت عبدالله ابن الحسن علیه السلام اختصاص میدهند .در اینجا سعی می­شود به هردو پرداخته شود.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۱/۱۱/۰۸
خیمه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی