حضرت علی اصغر علیه السلام
یارب الحسین
شبهای عاشقی(7)
وقایع روز هفتم محرم و شهادت حضرت على اصغر علیه السلام
وقایع روز هفتم محرم
خوارزمى در مقتل خویش داستان آمدن جماعت بنى اسد با دعوت حبیب بن مظاهر و رویارویى آنان با (چهارصد سوار) از سپاه عمر سعد به فرماندهى ازرق بن حرث صدائى نقل مىکند و بیان مىدارد که چگونه آن جماعت پس از پیکارى سخت شکست خوردند و به قبیلهشان باز گشتند. آنگاه در دل شب از بیم سپاه عمر سعد محل زندگى خود را ترک کردند و حبیب بن مظاهر ...نیز به اردوگاه امام (ع) بازگشت.
خوارزمى ادامه داستان کربلا را این طور نقل مىکند: این سپاه بازگشت تا آنکه بر ساحل فرات فرود آمد. اینان میان حسین (ع) و آب مانع گشتند و تشنگى بر امام و یارانش غلبه کرد. حسین (ع) تیشهاى برداشت و پشت خیمه زنان آمد و نوزده گام به سوى قبله برداشت. سپس آنجا را کند و چشمهاى از آب گوارا از آن جوشید! حسین نوشید و همه مردم نیز نوشیدند و مشکهایشان را پر کردند. سپس آن چشمه فرو رفت و هیچ نشانى از آن دیده نشد!
چون این خبر به گوش عبیداللَّه رسید به عمر سعد نوشت: «شنیدهام که حسین (ع) چاه مىکند و به آب مىرسد و او و یارانش از آن مىنوشند. چون نامهام به تو رسید در این باره تحقیق کن و تا مىتوانى آنان را از کندن چاه باز دار. بر آنان تنگ بگیر و اجازه چشیدن یک قطره آب را به آنان مده! و با آنها چنان کن که با عثمانِ پاک، کردند. والسلام ».
چون این خبر به عمر سعد رسید به عمرو بن حجاج فرمان داد که با پانصد سوار به کنار شریعه برود و میان حسین و یارانش و میان آب مانع گردد.
این قضیه سه روز پیش از شهادت حضرت بود و در نتیجه حسین و یارانش تشنه ماندند.
عبداللَّه بن ابى حصین ازدى فریاد زد و گفت:
اى حسین آیا این آب را مىبینى که مىدرخشد! به خدا سوگند قطرهاى از آن نخواهى چشید تا تشنه بمیرى! حسین (ع) گفت: خداوندا او را تشنه بکش و هرگز او را مبخشاى.
حمید بن مسلم گوید: به خدا سوگند پس از آن قضیه در هنگام بیمارى وى به عیادتش رفتم. به خداى بى همتا سوگند دیدم که آنقدر مىنوشد که شکمش پر مىشود ولى سیراب نمىگردد. آنگاه استفراغ مىکند و بار دیگر مىرود و آنقدر مىنوشد که شکمش پر مىگردد، ولى باز سیراب نمىشود. پیوسته کارش همین بود تا اینکه جان سپرد.
طبرى داستان جلوگیرى از آب در روز هفتم محرم را ادامه مىدهد مىگوید:
چون تشنگى حسین (ع) و یارانش شدید گشت، برادرش، عباس بن على را فراخواند و همراه سىسوار و بیست پیاده با بیست مشک اعزام داشت.
آنان شبانه آمدند تا به آب نزدیک شدند و پرچم آنان را نافع بن هلال جملى پیشاپیش مىبرد. در این هنگام عمرو بن حجاج زبیدى گفت: کیستى اى مرد!؟ پیش بیا! به چه مقصود آمدهاى؟
گفت: آمدهایم تا از این آب که ما را از آن باز داشتهاید بنوشیم!
گفت: بنوش، گوارایت باد.
گفت: نه به خدا سوگند، در حالى که حسین و این یارانش که مىبینى تشنه باشند قطرهاى از آن نخواهم نوشید.
یکباره سپاه دشمن در برابرش ایستادند؛ و عمرو گفت: اینان حق نوشیدن آب ندارند! ما را در اینجا گماشتهاند که آنان را از آب باز داریم!
نافع و یارانش به کنار آب رسیدند، وى به پیادگان فرمان داد که مشکها را پر کنند.
آنها حمله برده مشکها را پر کردند. عمرو بن حجاج و یارانش پیش دویدند. اما عباس بن على و نافع بن هلال حمله کردند و آنان را باز داشتند. سپس به جاى خویش بازگشتند و آنگاه گفتند: برویم و در مقابلشان بایستیم. عمرو بن حجاج و یارانش سوى آنها آمدند و اندکى درگیرى شد. پس از آن یکى از یاران عمرو بن حجاج از طایفه صداء به دست نافع بن هلال نیزه خورد. او مىپنداشت که چیزى نیست، ولى پس از آن حالش بد شد و بر اثر آن ضربت مرد! یاران حسین (ع) مشکها را نزد خیمه آوردند.
طفل شیرخوار امام حسین علیه السلام
برخى گفتهاند که نام دیگر على اصغر، عبداللّه است و برخى قایلاند که عبدالله غیر از على اصغر مىباشد؛ زیرا عبدالله در جلو خیمهها، در دامان پدرش حسین علیه السلام شهید شد ولى على اصغر بنابر نقلى در مقابل صف دشمن هدف تیر قرار گرفت. صاحب ذخیرة الدارین هم نقل کرده است که عبدالله روز عاشورا به دنیا آمد و ساعاتى پس از ولادت شهید شد. ولى در مقتل ابو مخنف آمده که کودک شیرخوار حسین علیه السلام در کربلا شش ماهه بوده است.
گونه شهادت على اصغر علیه السلام در تاریخ، مختلف ثبت شده است. برخى نوشتهاند که امام حسین علیه السلام، روز عاشورا، پس از شهادت اصحاب و یارانش، براى وداع کنار خیمهها آمد و على اصغر را در آغوش داشت و مىبوسید که ناگهان حرملة بن کاهل اسدى او را هدف تیر قرار داد و گلویش را پاره کرد.
برخى دیگر گفتهاند که زینب علیها السلام این کودک را نزد برادر آورد تا از لشکر براى او طلب آب کند و امام علیه السلام او را مقابل لشکر برد و فرمود: اى جماعت شما شیعیان و اهل بیتم را کشتهاید و این طفل مانده است که او هم از تشنگى به خود مىپیچد. او را جرعهاى آب دهید. در همین حال که حسین علیه السلام با آنها سخن مىگفت، ناگهان مردى طفل را هدف تیر قرار داد و کشت.
امام حسین علیه السلام پس از هدف قرار گرفتن على اصغر، دست را زیر گلوى او گرفت و چون از خون پر شد آن را به آسمان پاشیدو فرمود: آنچه بر من نازل شد، برایم آسان است زیرا در راه خدا است و او مىبیند. برخى نیز نوشتهاند که فرمود: خدایا [شهادت] این [کودک] نزد تو، کمتر از [کشتن] ناقه صالح [پیامبر علیه السلام] نیست. خدایا اگر امروز فتح و نصرت خویش را از ما باز داشتهاى آن را در چیزى که براى ما بهتر است قرار ده. در این حال ندایى از آسمان برخاست که یا حسین! شیر خوارت را واگذارم که هم اکنون شیر دهندهاى، در بهشت برایش مهیّا است.
برخى از مورخان نوشتهاند که حسین علیه السلام قنداقه غرقه به خون طفل را به خیمه باز گرداند و به ام کلثوم سپرد.
برخى دیگر نقل کردهاند که امام علیه السلام پس از شهادت او قبرى حفر کرد و پیکرش را در پارچهاى پیچید و بر آن نماز گزارد. برخى نیز نوشتهاند که بدنش را آورد و کنار بدن دیگر شهدا نهاد.
در زیارتنامه امام حسین علیه السلام درباره على اصغر علیه السلام چنین مىخوانیم:
« صَلّى اللَّهُ عَلَیْکَ وَعَلَیْهِمْ وَعَلى وَلَدِکَ عَلىّ الاصْغَرِ الّذى فُجِعْتَ بِهِ»
درود خدا بر تو و بر ایشان (شهیدان) و بر فرزندت على اصغر که داغدار او شدى.
پژوهشی کامل پیرامون طفل شیرخواره امام حسین علیه السلام
روایات مربوط به شهادت فرزند شیرخوار امام (ع) در روز طف بسیار مختلف است؛ و به چند دسته تقسیم مىشود:
1. روایاتى که به صراحت از وى با نام عبداللَّه یاد مىکنند.
2. روایاتى که به نام وى تصریح ندارد.
3. روایاتى که مىگویند نام آن طفل على اصغر بوده است.
4. روایاتى که تنها به میزان سن او تصریح دارند.
دسته یکم: شیخ مفید گوید: «آنگاه حسین (ع) در مقابل خیمه نشست و فرزندش عبداللَّه بن حسین را نزد وى آوردند. حضرت طفل را در دامن نشاند. در همین هنگام مردى از بنى اسد تیرى افکند و گلویش را پاره کرد. حسین کف دستش را از خون او پر کرد و سپس آن را بر زمین ریخت؛ و فرمود: پروردگارا اگر یارى آسمان را از ما دریغ داشتهاى، آن را به خاطر کارى که نیکوتر است قرارده و انتقام ما را از این قوم ستمکار بگیر! سپس کودک را برد و در میان دیگر کشتگان خاندانش قرار داد.»
در تسمیة من قتل مع الحسین (ع) آمده است: عبیداللَّه بن الحسین (ع)، که مادرش رباب دختر امرىء القیس است ... به دست حرملة بن کاهل اسدى والبى کشته شد. امام حسین (ع)، پسرى داشت که او را آوردند و حضرت در حالى که نشسته بود او را به دامن گرفت و با آب دهان به او غذا داد؛ و او را عبداللَّه نام نهاد. در همین حال بود که حرملة بن کاهل اسدى تیرى بر گلوى او نشاند. حسین (ع) خونش را جمع کرد و به هوا پاشید؛ که حتى یک قطرهاش هم بر زمین نیفتاد.
فضیل گوید: ابوالورد برایم روایت کرد که از امام باقر (ع) چنین شنیده است: اگر قطرهاى از آن خون بر زمین مىریخت، به یقین عذاب نازل مىشد.
از جمله روایتهاى دسته دوم، نقل دینورى است که مىگوید: حسین فرمود تا پسر کوچکش را آوردند و او را در دامن نشاند. در همان حالى که کودک در دامن حسین (ع) نشسته بود، مردى از بنى اسد با تیر او را به قتل رساند.
از دیگر افراد این دسته سبط ابن جوزى است که مىنویسد: «حسین متوجه شد که طفل خردسالش از تشنگى مىگرید. پس او را به دست گرفت و گفت: اى مردم اگر به من رحم نمىکنید به این کودک رحم کنید. ناگهان مردى از میان آنها تیرى بر گلویش زد و او را کشت.
حسین به گریه در آمد و مىگفت: پروردگارا میان ما و این مردمى که ما را دعوت کردند که یاریمان کنند، اما ما را کشتند، تو خود داورى فرما. در این هنگام صدایى از آسمان شنیده شد که مىگفت: اى حسین او را واگذار که در بهشت برایش شیردهى است.»
از جمله روایتهایى که به صراحت نام طفل مقتول را على اصغر ذکر کردهاند، روایت ابن اعثم کوفى است که مىنویسد: «حضرت پسر شیرخوارى داشت به نام على؛ و بر در خیمه رفت و گفت: کودکم را بیاورید تا با او وداع کنم. چون کودک را آوردند، حسین (ع) او را مىبوسید و مىگفت: پسرم، واى بر این مردم که چون فرداى قیامت برسد، جدّت محمد با آنان خصومت خواهد ورزید!
گوید: در همین حال تیرى آمد و بر گلوى کودک نشست و او را به قتل رساند.
حسین (ع) از اسب فرود آمد و با نوک شمشیر گودالى کند او را به خون خودش آغشت و بر او نماز خواند و او را به خاک سپرد.»
اما روایتى که به مقدار عمر شریف ایشان تصریح دارد، نقل ذهبى است که مىگوید:
« تیرى به فرزند سه سالهاش اصابت کرد.»
یعقوبى مىنویسد: «آنگاه مردان حسین (ع) یک یک به میدان در آمدند تا آنکه همه خویشاوندانش رفتند و او تنها ماند. در همان حالى که بر روى اسب ایستاده بود، فرزندش را که همان دم به دنیا آمد، نزد وى آوردند. حضرت در گوشش اذان گفت و سرگرم برداشتن کامش بود که ناگهان تیرى آمد و بر گلوى کودک نشست و او را کشت. حسین (ع) تیر را از گلوى کودک بیرون آورد و بدنش را به خون گلویش آغشته ساخت و مىگفت: «به خدا سوگند که تو در نزد خداوند از ناقه گرامىترى، و محمد نیز از صالح گرامىتر است. سپس او را آورد و در کنار فرزندان و برادر زادگانش نهاد.»
یک تیر سه شعبه با خودش شر آورد سقـای حسیـن را ز پـا در آورد
در حیرتم این تیـر که سقـا را کشت حالا چه بلایی سـر اصغـر آورد...
ادامه دارد...