قاسم بن الحسن علیه السلام
یارب الحسین
شبهای عاشقی(6)
وقایع روز ششم:
تکمیل لشکر کوفه براى جنگ با امام (ع) در ششم محرّم
در روایت سید محمد بن ابى طالب آمده است: پیوسته [ابن زیاد] سوى او [عمر بن سعد] لشکر مىفرستاد تا آنکه شمار نیروهاى سواره و پیادهاش به سى هزار تن رسید.
شیخ صدوق به سندى از مفضل بن عمر، از امام صادق، از پدرش، از جدش (ع) چنین نقل مىکند: روزى حسین بن على بن ابى طالب (ع) بر امام حسن (ع) وارد شد. چون امام حسن (ع) بر او نگاه کرد... گریست.
گفت: اى ابا عبداللَّه چه چیز شما را مىگریاند؟ گفت: به خاطر آنچه بر سر تو مىآورند گریه مىکنم!
حسن (ع) گفت: آنچه بر سر من مىآید این است که دسیسه مىکنند و مرا با زهر مىکشند، ولى اى ابا عبداللَّه، هیچ روزى چون روز تو نیست. سى هزار نفر که مىپندارند از امت جدّ ما، محمد (ص) هستند و به اسلام گرویدهاند، پیش مىآیند و بر کشتن و ریختن خون تو و شکستن حرمت تو و اسیر گرفتن زن و فرزند تو و غارت اموال تو همدست مىشوند.
در آن هنگام، بنى امیه مستحق لعنت مىشود و از آسمان خون و خاکستر مىبارد، و همه چیز حتى حیوانات بیابان و ماهیان دریا بر تو مىگریند!
همچنین شیخ صدوق به سندى از ثابت بن ابى صغیر نقل مىکند: امام زین العابدین على بن الحسین (ع)، به عبیداللَّه بن عباس بن على بن ابى طالب نگاه کرد و گریست؛ و سپس فرمود: هیچ روز بر رسول خدا (ص) سختتر از جنگ احد نبود. در آن روز عمویش حمزة بن عبدالمطلب، شیرخدا و شیر رسول او، کشته شد. پس از آن روز جنگ موته بود؛ که در آن پسر عمویش جعفر بن ابى طالب کشته شد.
سپس فرمود: هیچ روزى مانند روز حسین نبود. سى هزار نفر که مدعىاند از این امت هستند بر ضد او همدست شدند؛ و هر کدامشان با خون او به خداوند تقرب جست و او خداى را به یادشان مىآورد، ولى آنها نمىپذیرفتند؛ تا آنکه او را از روى ستم و بیداد و دشمنى کشتند ...
بنابراین همان طور که امام حسن مجتبى و امام سجاد تأیید کردهاند سپاه عمر سعد سى هزار تن بوده است. شایان توجه است که این دو بزرگوار کسانى را که در روز عاشورا براى جنگ با امام (ع) بسیج شدند، تعیین کردهاند؛ و مفهوم ضمنى این سخن این است که در سپاه عمر سعد کسانى بودند که از جنگ کناره مىگرفتند؛ و به این ترتیب شمار مجموع سپاه اموى که در روز عاشورا رو در روى امام (ع) قرار گرفت، به بیش از سى هزار تن مىرسید.
در روایت ابن اعثم کوفى آمده است: سپس ابن زیاد به عمر سعد نوشت: من آن قدر اسب و مرد فرستادهام که هیچ بهانهاى براى نجنگیدن با حسین باقى نگذاشتهام. پس هیچ کارى را آغاز مکن مگر آنکه هر صبح و شب به وسیله هر کس که مىآید و مىرود با من مشورت کنى- والسلام.
گوید: عبیداللَّه پیوسته نزد عمر سعد پیک مىفرستاد و از او مىخواست که در جنگ حسین شتاب کند.
گوید: لشکرها شش روز گذشته از محرم بر عمر سعد گرد آمدند.
شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام
امالی شیخ طوسی، ص 162.
قَالَ ابوعبدالله عَلَیْهِ السَّلَامُ: کُلُّ الْجَزَعِ وَ الْبُکَاءِ مَکْرُوهٌ سِوَى الْجَزَعِ وَ الْبُکَاءِ عَلَى الْحُسَیْنِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)
امام صادق علیه السلام فرمودند: هر بی تابی و گریه ای ناپسند است جز بی تابی و گریه بر امام حسین علیه السلام.
مقتل الحسین خوارزمی(از علمای اهل سنت)
خَرَجَ قاسِمُ بنُ الحَسن وَ هُوَ غُلامٌ صَغِیرٌ لَم یَبلُغِ الحُلُم فَلَمَّا نَظَرَ إلَیهِ الحُسین إعتَنَقَه و جَعَلا یَبکِیانِ حَتَّی غُشِیَ عَلَیهِمَا ثمَّ اسْتَأذَنَ الغُلامُ لِلحَرب فَأبَی عَمُّهُ الحُسین أن یَأذَنَ لَهُ فَلَم یَزَلِ الْغُلامُ یُقَبِّلُ یَدَیه وَ رِجلَیهُ و یَسألُهُ الإذن حتِّی اَذِنَ له فَخَرَجَ وَ دُمُوعُهُ عَلَی خَدَّیه و هو یقول:
إن تُنکِرُونِی فَأنا فَرعُ الحَسَن سِبطُ النَّبِیِّ المُصطَفَی المُؤتَمَن
هَذَا حُسینٌ کَالأسیرِ المُرتَهَن بَینَ اُناسٍ لا سُقُوا صوبَ المُزَن
وَ حَمَلَ وَکَأنَّ وَجهَهُ فِلقَةُ قَمَر وَ قاتَلَ فَقَتَلَ عَلَی صِغَرِ سِنِّهِ خَمسَةً وَ ثَلاثِینَ رَجُلاً ...
وَ ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّیف فوَقَعَ الغُلام لِوَجهِهِ و صاحَ یا عَمّاه! وانْجَلَتِ الغَبرَه فَإذا بِالحُسین قائِمٌ عَلَی رَأسِ الغُلام وَ هُوَ یَفحصُ بِرِجلِهِ و الحُسینُ یَقُول: عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّکَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا یُجِیبُکَ أَوْ یُجِیبُکَ فَلَا یُعینُکَ او یُعینکَ فلا یُغنی عنک.
بُعْداً لقومٍ قَتَلوک، الوَیْلُ لِقاتِلک. ثُمَّ احْتَمَلَهُ فکَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى رِجْلَیِ الْغُلَامِ تَخُطَّانِ الْأَرْضَ . و قد وَضَعَ صدْرَه الی صَدْره. فقلتُ فی نَفْسی، ماذا یَصْنَعُ به؟ فَجَاءَ بِهِ حَتَّى أَلْقَاهُ مَعَ الْقَتْلَى مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ ثُمَّ رَفَعَ طَرْفَه الی السّماء و قالَ: اللهم أَحْصِهِمْ عَدَداً، وَ لا تُغادِرمِنْهُمْ أَحَداً، وَ لا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً. صبراً یا بَنی عمومتی صبراً یا اهلَ بیتی. لا رَاَیْتُم هَواناً بعْدَ هذا الیوم ابداً.
ترجمه: قاسم بن الحسن برای مبارزه آماده شد در حالی که نوجوانی کوچک بود که هنوز بالغ نشده بود. هنگامی که چشم امام حسین علیه السلام به او افتاد، او را در آغوش گرفت و هر دو شروع به گریستن کردند تا جایی که هر دو از شدت گریه بی حال شدند. سپس قاسم برای رفتن به میدان جنگ از امام حسین علیه السلام اجازه خواست اما آن حضرت به او اذن میدان نداد. این نوجوان پیوسته بر دستها و پاهای امام حسین علیه السلام بوسه زد و از او اذن میدان می خواست تا اینکه آن حضرت اذن داد. سپس به عزم جنگ، روانه میدان شد در حالی که اشکهایش بر روی گونه هایش روان بود. رجز می خواند و می گفت:
اگر مرا نمىشناسید من پسر امام حسن علیه السلام هستم که او سبط پیامبر برگزیده و امین است. این امام حسین علیه السلام است که نظیر شخصى اسیر در بین این مردم مىباشد. خدا کند این مردم از باران رحمت خدا سیراب نشوند.
او به سوی دشمن حمله می برد و می جنگید در حالی که صورتش مانند پاره ماه می درخشید. و با اینکه سن کمی داشت 35 مرد جنگی را به درک واصل کرد. یکی از آنان ضربتی با شمشیر به سر مبارکش زد. آن نوجوان با صورت به زمین افتاد و فریاد زد: ای عمو!
بعد از فرو نشستن غبار جنگ، امام حسین علیه السّلام بالای سر غلام ایستاده بود و آن نوجوان پایش را به زمین می سایید و (در حال جان دادن بود) امام مىفرمود: «بر عمویت ناگوار است که او را بخوانى و او جوابت نگوید یا پاسخت را بدهد لیکن تو را یاری ندهد یا تو را یاری دهد اما سودى برایت نداشته باشد. دور باشند از رحمت خدا آنان که تو را کشتند، وای بر قاتل تو!»
سپس بدن او را برداشت. راوی می گوید: پاهای آن نوجوان را می دیدم که به زمین کشیده می شد و امام حسین سینه او را به سینه خود چسبانیده بود. با خودم گفتم: میخواهد با او چه کند؟ تا اینکه دیدم که آمد و او را میان شهدای از اهل بیت خویش گذاشت. سپس سر به آسمان بلند کرد و در حق آن قوم نفرین کرده و فرمود:
بار خدایا! آنان را شماره کن. ایشان را دچار قهر و غضب خود قرار بده، آنان را در حالى نابود کن که پراکنده شوند و احدى از ایشان را باقى مگذار، آنان را هرگز نیامرز. سپس فرمود: اى عموزادگان من صبور باشید! اى اهل بیت من شکیبا باشید. بعد از امروز هرگز ذلّت و خوارى نخواهید دید.
******
تا لالهگون شود کفنم بیشتر زدند از قصد روی زخم تنم بیشتر زدند
قبل از شروع ذکر رجز مشکلی نبود گفتم که زاده حسنم بیشتر زدند
این ضربهها تلافی بدر و حنین بود گفتم علی و بر دهنم بیشتر زدند
از جنس شیشه بود مگر استخوان من؟ دیدند خوب میشکنم بیشتر زدند
میخواستند از نظر عمق زخمها پهلو به فاطمه بزنم بیشتر زدند
تا از گلم گلاب غلیظی در آورند با نعل تازه بر بدنم بیشتر زدند
دیدند پا ز درد روی خاک میکشم در حال دست و پا زدنم بیشتر زدند
ادامه دارد...