اصحاب امام حسین (ع)
یارب الحسین
شبهای عاشقی(4) [1]
اصحاب امام حسین (ع) با توسل به حضرت زینب سلام الله علیها و فرزندان ایشان
یاران امام حسین (ع)
وصف یاران حضرت را باد از زبان خود حضرت شنید. حضرت در آستانه شب عاشورا آنان را گرد آورد تا یکى از سخنرانیهاى جاودانهاش را ایراد فرماید. امام زین العابدین (ع) درباره جزئیات این رویداد مىفرماید:
«من که در آن هنگام بیمار بودم، نزدیک رفتم تا... آنچه را به آنان مىگوید بشنوم و شنیدم که پدرم به یارانش مىفرمود:
خداوند را به نیکوترین وجهى ستایش مىکنم و در سختى و گشایش سپاسش مىگویم. خداوندا تو را سپاس مىگویم بر اینکه ما را به نبوت گرامى داشتى و ما را قرآن آموختى و داناى دین گردانیدى و براى ما چشم و گوش و دل قرار دادى، بار خدایا، ما را از شکرگزاران قرار ده! من یارانى با وفاتر و بهتر از یاران خویش و اهل بیتى را نیکوکارتر و با احسانتر از اهل بیت خود نمىشناسم. خداوند از سوى من به شما پاداش خیر دهد!
این سخن که «من یارانى را با وفاتر و بهتر از یاران خویش و اهل بیتى را نیکوکارتر و با احسانتر از اهل بیت خود نمىشناسم»، با اطلاقى که دارد از کسى نقل شده است که خداوند دانش گذشته و آینده را تا برپایى رستخیز به او ارزانى داشته است. مفهوم این سخن شریف آن است که یاران و خاندان امام حسین (ع) چنان منزلتى بلند و مقامى والا دارند که نه کسى از آنان پیشى جسته و نه کسى به آنان خواهد رسید.
مؤید آنچه در بالا گفته شد، سخنى است که امام باقر (ع) از امیرالمؤمنین (ع) نقل کرده است. آنجا که مىفرماید:
على (ع) همراه مردم در حال حرکت بود. چون به کربلا رسیدند، آن حضرت یک یا دو میل از آنان پیش افتاد تا به جایى به نام مقذفان رسید. حضرت فرمود: «در اینجا دویست پیامبر و دویست سبط کشته شدهاند که همه شهیدند. اینجا بارانداز و قتلگاه عاشقانى شهید است که نه گذشتگان از آنها پیشى مىگیرند و نه آیندگان به آنها مىرسند.»
بنابراین مقام و منزلت شهیدان کربلا حتى از شهیدان بدر بالاتر است.
از ویژگیهاى شهیدان کربلا این است که پردهها برایشان کنار زده شد و پاداش پایدارى، شجاعت و پافشارى بر فداکارى همراه فرزند رسول خدا (ص) را دیدند؛ و منزلهایشان در بهشت به آنان نشان داده شد؛ و این نبود مگر پس از یک سلسله امتحان که امام (ع) از آنان به عمل آورد. آرى آنان شایسته و سزاوار این بودند که حقایق برایشان به طور کامل آشکار شود.
در زیارت ناحیه مقدسه به این مطلب این گونه اشاره شده است:
«گواهى مىدهم که خداوند پردهها را براى شما کنار زد و براى شما راه را هموار ساخت و به شما پاداش فراوان بخشید ...»
خود دشمنان نیز بر شجاعت و پایمردى شگفتانگیز یاران امام (ع) اعتراف کردهاند.
عمرو بن حجاج زبیدى ملعون، از فرماندهان سپاه اموى در کربلا، در روز عاشورا خطاب به سپاه گمراهى گفت: «اى بىخردها! آیا مىدانید با چه کسانى مىجنگید؟ شما با جنگاوران برگزیده این شهر مىجنگید، مردمى که تن به قتل و مرگ دادهاند. نباید با آنان تن به تن بجنگید ...»
گلی از بوستان یاران(معرفی یکی ازیاران امام حسین علیه السلام)
حرّ بن یزید ریاحى
حرّ از اشراف و بزرگان قبیله خویش بود. وى از طرف ابنزیاد به فرماندهى هزار سوار منصوب گشت و براى مقابله با امام حسین علیه السلام از کوفه خارج شد؛ و در منزل ذوحُسُم هنگام ظهر برابر لشکر امام حسین علیه السلام قرار گرفت. امام علیه السلام پس از نوشاندن آب به سپاه و حیواناتشان فرمود: شما که هستید؟ گفتند: ما یاران عبیداللَّه بن زیاد هستیم. فرمود: رهبر و فرمانده شما کیست؟ گفتند: حرّ. حضرت از او پرسید: آیا به کمک ما آمدهاى یا براى دشمنى با ما؟ گفت: براى مقابله و دشمنى با شما. حضرت فرمود: لا حول ولا قوّة الّا باللَّه العلىّ العظیم. چون وقت نماز ظهر شد، امام علیه السلام به حر فرمود: تو با اصحاب خود نماز مىگزارى؟ گفت: خیر، به شما اقتدا مىکنیم.
امام علیه السلام نماز را به جا آورد، سپس به خواندن خطبه ایستاد. پس از حمد و ثناى الهى فرمود: من به سوى شهر شما نیامدم مگر پس از آنکه نامههاى شما به من رسید. و فرستادگان شما آمدند و از من خواستند که به سوى شما بیایم. حالا اگر به عهد و پیمان خود پایبند هستید مىآیم و اگر دوست ندارید برمىگردم. حرّ گفت: من از این نامهها هیچ اطّلاعى ندارم و از نامهنویسان نیستم. در همین گیر و دار نامه عبیداللَّه به حرّ رسید، که به او فرمان مىداد، حسین علیه السلام را در تنگنا قرار دهد و از او جدا نشود تا او را به کوفه برساند. حرّ جریان را به امام علیه السلام گفت. امام علیه السلام لبخندى زد، و گفت: اى پسر یزید، مرگ به تو از این پیشنهاد نزدیکتر است. آنگاه رو به یاران خود کرد و فرمود: برخیزید و سوار شوید، آنها سوار شدند و اهلبیت نیز سوار گشتند. امام به همراهانش فرمود:
بازگردید! چون خواستند بازگردند، حر و همراهانش مانع شدند. امام حسین علیه السلام فرمود:
مادرت در سوگت بگرید! چه قصدى دارى؟ گفت: اگر جز شما در این حال با من چنین سخنى مىگفت از او درنمىگذشتم! ولى به خدا سوگند نمىتوانم از مادر شما جز به نیکى یاد کنم. امام علیه السلام فرمود: چه مىخواهى؟ گفت: شما را باید نزد عبیداللَّه ببرم! فرمود به خدا سوگند به دنبال تو نخواهم آمد. حرّ گفت: به خدا سوگند، هرگز من نیز شما را رها نمىکنم. و تا سه مرتبه این سخنان ردّ و بدل شد. حرّ گفت: من مأمور جنگیدن با شما نیستم. ولى مأمورم از شما جدا نگردم، تا شما را به کوفه برم. اگر شما از آمدن خوددارى مىکنید راهى را انتخاب کنید که نه به کوفه منتهى شود و نه به مدینه، تا من نامهاى براى عبیداللَّه بنویسم و شما نامهاى به یزید یا عبیداللَّه بنویسید! شاید این امر به سلامت و صلح منتهى گردد.
خوارزمى گوید: امام علیه السلام به حرّ پیشنهاد مبارزه و جنگ داد و فرمود: اگر تو مرا کشتى، سرم را نزد ابنزیاد مىبرى؛ و اگر من تو را کشتم مردم از دست تو راحت مىشوند. حرّ گفت: من مأمور به جنگیدن با شما نیستم، من مأمورم از شما جدا نشوم، یا اینکه شما را نزد ابنزیاد ببرم. به خدا سوگند من دوست ندارم (با گرفتار شدن به) چیزى از امور تو خدا مرا مبتلا کند، و من چون از این مردم بیعت گرفتم و سرپرستى آنها را قبول کردم به سوى تو آمدهام. من باور دارم تمام کسانى که وارد قیامت مىشوند امید شفاعت جدّت را دارند، و من نیز بیمناکم اگر با تو بجنگم زیانکارترین مردم دنیا و آخرت باشم. اى اباعبداللَّه، من در این شرایط توان بازگشت به کوفه را ندارم. شما راه دیگرى در پیش گیر تا من نامهاى به ابنزیاد بنویسم و بگویم که حسین علیه السلام با من همکارى نکرد و من نیز توان مقابله با او را ندارم. در هر حال من تو را درباره خودت نصیحت مىکنم. امام علیه السلام فرمود:
مثل اینکه خبر مرگ مرا مىدهى؟ گفت: آرى چنین است! هیچ شکّى نیست. مگر اینکه از هر کجا آمدهاى به همان مکان باز گردى.
طبرى گوید: حسین علیه السلام از ناحیه چپ راه «عذیب» و «قادسیه» حرکت کرد، در حالى که فاصله آنها تا «عذیب» سى و هشت میل بود. حرّ هم با آن حضرت حرکت مىکرد.
در این جا پیک ابنزیاد رسید. او به حرّ دستور داده بود که حسین علیه السلام را در تنگنا قرار ده، او و یارانش را در بیابانى خشک و ناامن جاى ده. حرّ نامه را براى آن حضرت خواند، امام فرمود: بگذار ما، در نینوا، یا غاضریه و یا در شفیه فرودآییم. گفت: من این کار را نمىتوانم انجام دهم، چون ابنزیاد جاسوس قرار داده و ناظر بر کار من است.
زهیر به امام حسین علیه السلام پیشنهاد کرد که با حر و لشکریانش بجنگد، امام نپذیرفت و فرمود: من ابتدا به جنگ نمىکنم. حسین علیه السلام رو به حر کرد و فرمود: اندکى ما را به جلو ببر و مقدارى راه پیمودند تا به سرزمین کربلا رسیدند. از آنجا حرّ و یارانش جلوى او را گرفتند و از ادامه راه منع کرده گفتند: اینجا نزدیک فرات است؛ و در همان مکان فرود آمدند و خیمهها را به پا کردند.
در روز عاشورا حرّ از طرف عمرسعد فرماندهى قبیله تمیم و همدان را به عهده گرفت، امّا در جنگ با امام حسین علیه السلام شرکت نکرد و سرانجام به امام حسین علیه السلام پیوست. داستان پیوستن او هم چنین است: چون در روز عاشورا امام علیه السلام فریاد برآورد: آیا فریادرسى هست که به فریاد ما رسد و از خدا جزاى خیر بطلبد؟ و آیا کسى هست که شرّ این قوم را از حرم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم باز دارد؟ حرّ بن یزید ریاحى با شنیدن فریاد امام علیه السلام، قلبش مضطرب و اشک از چشمان او جارى شد. نزد عمر بن سعد آمد و گفت: آیا با این مرد مىجنگى؟ گفت: آرى به خدا جنگى که سرها از بدن جدا و دستها قلم شود! حرّ گفت: نمىتوانى این کار را به مسالمت ختم کنى؟ جواب داد: ابنزیاد جز جنگ به چیزى دیگر رضا نداد.. آنگاه حرّ آمد و در کنار لشکر ایستاد و به یکى از بستگانش به نام قرة بن قیس که با او بود گفت: امروز اسبت را آب دادهاى؟ گفت: نه.
گفت: نمىخواهى آبش دهى؟ قرة بن قیس گوید: به ذهنم رسید که مىخواهد به کنارى رود و در نبرد شرکت نجوید و دوست ندارد که من ببینم. گفتم: آب ندادهام، اکنون مىروم و آبش مىدهم، پس حر از آنجایى که بود دور شد، به خدا سوگند اگر مرا بر کار خود آگاه کرده بود من هم با او مىرفتم و به امام علیه السلام مىپیوستم. حرّ اندک اندک به حسین علیه السلام نزدیک مىشد. مهاجر بن اوس گفت: چه اندیشه دارى، مىخواهى به حسین علیه السلام حمله کنى؟ حرّ جواب نداد. اندامش به لرزه افتاده بود، مهاجر گفت: در کار تو سخت حیرانم. به خدا سوگند هیچگاه تو را این گونه ندیده بودم. اگر سراغ دلیرترین مرد کوفه را از من مىگرفتند، تو را معرّفى مىکردم. حرّ گفت: سوگند به خدا خودم را در میان دوزخ و بهشت مىبینم، و من بهشت را برمىگزینم، هر چند که مرا پاره پاره کنند و بسوزانند. آنگاه اسب تاخت و آهنگ خدمت امام علیه السلام کرد، در حالى که دست بر سر نهاده بود مىگفت: (بارخدایا به سوى تو بازگشتهام، توبه مرا بپذیر که من رعب و وحشت در دل دوستان تو و فرزندان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم افکندم).
چون خدمت امام علیه السلام رسید، سپرش را واژگون کرد. سلام داد و آنگاه عرضه داشت:
اى فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم! جانم فدایت باد، من کسى بودم که بر تو سخت گرفتم، و در این مکان فرود آوردم، گمان نمىکردم که این گروه با تو چنین رفتار کنند.
به خدا سوگند اگر مىدانستم که این گروه با تو چنین رفتار مىکنند، هرگز دست به چنین کارى نمىزدم. من از آنچه انجام دادهام به درگاه خداى بزرگ توبه مىکنم. آیا توبه من پذیرفته مىشود؟ امام علیه السلام فرمود: آرى، خدا توبه تو را مىپذیرد، پیاده شو. حرّ گفت:
من سواره باشم براى شما بهتر است از پیاده بودن. برخى از مورّخان نوشتهاند که حرّ گفت: چون من اوّلین کس بودم که راه را بر تو سد کردم، اجازه فرما نخستین شهید راهت نیز باشم، شاید از کسانى باشم که در قیامت با جدّت مصافحه مىکنند. مرحوم سیّد بن طاووس گوید: مقصود حرّ نخستین شهید در آن ساعات بود وگرنه پیش از این جماعتى به شهادت رسیده بودند.
چون حرّ در میان لشکریان امام علیه السلام قرار گرفت و توبهاش مورد قبول واقع شد، از امام حسین علیه السلام اجازه خواست تا با لشکریان کوفه سخنى بگوید: حضرت اجازه فرمودند، و حرّ در مقابل لشکر ابن زیاد قرار گرفت و خطابهاى در دفاع از امام حسین علیه السلام و مظلومیت او و اهل بیتش ایراد فرمود، امّا هیچ گونه تأثیرى در آن مردمان نداشت، و او را با تیر هدف حمله قرار دادند. وى به خدمت امام بازآمد. اجازه رزم گرفت و وارد میدان شد و این چنین رجز مىخواند:
انّى انَا الْحُرُّ وَمَأْوىَ الضَّیْفِ اضْرِبُ فى اعْناقِکُمْ بِالسَّیْفِ
عَنْ خَیْرِ مَنْ حَلَّ بِلادِ الْخَیْفِ اضْرِبُکُمْ وَلا ارى مِنْ حَیْفِ
من حرّ و پناهگاه مهمانمبراى دفاع از بهترین شخص که وارد مکّه شد گردن شما را مىزنمو در این کار هیچ گونه ستم و بىعدالتى نمىبینم
خوارزمى گوید: حصین بن نمیر، به یزید بن سفیان گفت: این حرّ است که آرزوى کشتن او را داشتى. گفت: آرى، همین طور است؛ و حرّ را به مبارزه فراخواند. ولى هنوز خود را آماده نکرده بود که با شمشیر حرّ کشته شد. سپس ایوب بن مشرح خیوانى تیرى به طرف اسب حرّ افکند و آن را از پاى درآورد. حرّ بلافاصله از اسب پیاده شد. و مانند شیر با دشمن جنگید، و شمارى از آنان را به هلاکت رساند. پس از آن پیادگان بر وى تاختند و او را بر زمین افکندند. یاران امام علیه السلام او را از معرکه بیرون آورده، در حالى که هنوز جان در بدن داشت در جلوى خیمهاى که کشتگان را در آنجا جمع مىکردند گذاشتند. امام علیه السلام فرمود: این کشتگان مانند پیغمبران و فرزندان پیغمبران هستند. آن حضرت غبار از چهره حرّ پاک کرد و فرمود: تو حرّى (آزادهاى) آن چنان که مادرت تو را «حرّ» نام نهاد. و تو در دنیا و آخرت آزادهاى. بدین سان حرّ در برابر امام علیه السلام به شهادت رسید. در زیارت ناحیه مقدّسه از وى چنین یاد شده است: السَّلامُ عَلى الحُرِّ بْنِ الرِّیاحِىّ.
گفتاری پیرامون فرزندان حضرت زینب سلام الله علیها
عون (الاکبر) بن عبداللَّه بن جعفر علیه السلام
وى از صحابه امام حسین علیه السلام و از شهیدان کربلا است. پدرش عبداللَّه بن جعفر از اصحاب پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و مادرش حضرت زینب علیها السلام، دختر امیرمؤمنان مىباشد.
وقتى امام حسین علیه السلام از مکه به سوى کربلا حرکت کرد، عبداللَّه بن جعفر دو پسرش عون و محمد را نزد امام فرستاد و به آنان سفارش کرد که با وى همراه باشند و از او دفاع کنند.
عون در روز عاشورا بعد از شهادت برادرش محمد، عازم میدان جهاد شد و در هنگام جنگیدن این رجز را خواند:
انْ تُنْکِرُونى فَانا ابْنُ جَعْفرٍ شهید صِدْقٍ فِى الجنانِ ازْهَرِ
یَطیر فیها بِجَناح اخْضَرِ کفى بِهذا شَرَفاً فِى الْمَحْشَرِ
اگر مرا نمىشناسید، من پسر جعفر هستم که از روى صدق شهید شد و بهشت نورانى است؛
با بال سبز در بهشت پرواز مىکند و همین شرافت مرا، در محشر کافى است.
او در نبرد خود، سه سواره و هجده پیاده از نیروهاى دشمن را به هلاکت رساند و سرانجام توسط عبداللَّه بن قطنه طائى به شهادت رسید.
برخى نوشتهاند که چون [عون] برادر را کشته دید، بىاختیار خود را در میان کُشندگان افکند و قاتل برادر خود را دید و به یک ضربه کار او را ساخت، بعد نزد امام آمد و اجازه میدان طلبید.
در زیارت ناحیه درباره عون بن عبداللَّه آمده است:
السَّلامُ عَلى عَوْنِ بْنِ عَبْدَاللَّهِ بْنِ جَعْفَر الطَّیَّار فِى الْجَنانِ، حَلیفِ الایمانِ، ومُنازِلِ الاقْرانِ، النَّاصِحِ لِلرَّحمانِ، التَّالى لِلْمَثانى والْقُرانِ ... «1»
درود بر عون پسر عبداللَّه بن جعفر طیّار (پرواز کننده در بهشت) که همپیمان ایمان و نبرد کننده با هماوردان و خیرخواه خداى رحمان و تلاوت کننده سوره حمد و آیات قرآن، بود.
برخى نقل کردهاند که پس از رسیدن خبر شهادت عون و محمد، به عبداللَّه بن جعفر، وى استرجاع گفت و چون یکى از غلامانش گفت: این مصیبت از ناحیه حسین علیه السلام به ما رسید، وى را طرد کرد و گفت: اى پسر «لخنا» (بدبو) آیا درباره حسین علیه السلام چنین مىگویى؟ به خدا سوگند اگر حضورش بودم، دوست داشتم که در رکاب او شهید شوم.
به خدا سوگند بر شهادت فرزندانم افسوس نمىخورم و شهادت آنها در کنار برادر و پسر عمویم مایه تسلى خاطر من است ... سپس رو به حاضران کرد و گفت: حمد و سپاس خداى را که در شهادت حسین علیه السلام مرا صبر و دلدارى داد و اگر خود نتوانستم او را یارى کنم، فرزندانم او را کمک کردند.
ادامه دارد...