حضرت رقیه سلام الله علیها
یارب الحسین
شبهای عاشقی(3)
روز سوم محرم: توسل به حضرت رقیه بنت الحسین سلام الله علیها
وقایع روز سوم:
شیخ مفید گوید: چون روز سوم محرم فرا رسید، عمر بن سعد بن ابى وقاص همراه چهار هزار سوار به سوى آنان تاخت و در نینوا فرود آمد. در اینجا حرّ بن یزید ریاحى همراه هزار سوار به او پیوست و سپاه عمر سعد به پنج هزار سوار رسید...
دوستى دنیا سرآمد همه گناهان!
طبرى گوید: سبب بیرون رفتن عمر سعد به سوى حسین (ع) این بود که عبیداللَّه زیاد فرمان حکومت رى را براى او نوشته بود به شرط آنکه حسین بن علی علیه السلام را به قتل برساند.
بعد از آن عمر سعد به حسین (ع) گفت: اى اباعبداللَّه، گروهى از مردمان نابخرد مىپندارند که من شما را مىکشم! حسین (ع) گفت: آنان نابخرد نیستند، آنان خردمندند. بدان، چشم من از این روشن است که پس از من از گندم عراق جز اندکى نخواهى خورد!
او به دلیل رسیدن به آرزوی خویش همه فرامین ابن زیاد را در قتل امام حسین (ع) و در اینکه پیکر آن حضرت را زیر سم اسبان خرد کند، به اجرا در آورد!
پس از آنکه با کمال شقاوت زشتترین فاجعه بشرى را مرتکب شد، اندوهناک شد و به خاطر آنچه از دنیا و آخرت از دست داده بود پشیمان گشت، ولى دیگر سودى نداشت.
در تاریخ آمده است که عمر سعد پس از عاشورا- و پس از آنکه ابن زیاد به وعدهاش عمل نکرد و حکومت رى را به او نداد و در قدرت سهیم نکرد از مجلس او بیرون آمد و مىخواست که نزد خانوادهاش برود. او در راه مىگفت: هیچ کس آن طور که من بازگشتم بازنگشت. از ابن زیاد فاسق، ظالم و پسر ستمکار فرمان بردم! و به حاکم عادل عصیان ورزیدم و با خویشاوندانى شریف قطع رحم کردم!
مردم او را از خود راندند و چون از کنار مردم مىگذشت از او روى بر مىگرداندند. هرگاه وارد مسجد مىشد، مردم بیرون مىرفتند و هر کس او را مىدید، دشنامش مىداد.او پیوسته در خانهاش ماند تا آنکه کشته شد.
خریدارى شانزده میل مربع از زمینهاى کربلا توسط امام (ع)
محمد بن احمد بن داود قمى در کتاب الزیارات و به نقل از او رضىالدین على بن طاووس در کتاب مصباح الزائر و نیز به نقل از وى بهاء الدین محمد عاملى در کتاب کشکول روایتى را نقل کرده است که متن آن چنین است: «نقل شده است که حسین (ع) ناحیهاى را که اینک قبرش در آن قرار دارد، از اهالى نینوا و غاضریه به شش هزار درهم خرید و به آنان بخشید به این شرط که زائرانش را به سوى قبرش راهنمایى کرده، آنان را سه روز میهمان کنند». سپس در ادامه خبر مقدار مساحت آن اراضى، یعنى حرم حسینى را این گونه بیان کرده است:
« امام صادق (ع) فرمود: حرم حسین (ع) که آن را خریدارى کرد شانزده میل مربع بود. این مکان براى فرزندان و دوستان ایشان حلال است و بر دیگرانى که با ایشان مخالفت ورزیدند حرام مىباشد؛ و در آن برکت است.»
رقیه بنت الحسین
عماد الدین طبرى به نقل از کتاب الحاویه نوشته قاسم بن محمّد بن احمد مأمونى چنین نقل مىکند: «زنان اهل بیت نبوّت، شهادت پدران کودکان را از آنها پنهان مىکردند و به آنها مىگفتند که پدرانشان به مسافرت کجا و کجا رفتهاند. وضعیت به همین منوال بود تا آنکه یزید فرمان داد تا وارد سرایش گردند. حسین (ع) دختر چهار سالهاى داشت. نیم شبى از خواب برخاست و گفت: پدرم حسین (ع) کجاست؟ من او را در خواب به شدّت نگران دیدم. زنان با شنیدن این سخن به گریه در آمدند و دیگر کودکان نیز با آنان گریستند و صداى آه و ناله بلند شد، به طورى که یزید از خواب بیدار شد و گفت: چه خبر است؟ چون داستان را برایش باز گفتند، آن ملعون فرمان داد که سر پدرش را براى دخترک ببرند. هنگامى که سر شریف را آوردند و در دامنش گذاشتند، پرسید: این چیست؟ گفتند: سر پدرت. دخترک با بىتابى فریاد زد و بیمار شد و در همان شام از دنیا رفت.
در «الایقاد» نوشته سید محمد على شاه عبد العظیمى به نقل از العوالم و دیگر کتابها ماجرا را ذکر کرده که خلاصه آن چنین است: «حسین (ع) دختر کوچکى داشت که او را دوست مىداشت و هم کودک او را. گویند که نامش رقیه بود وسه سال داشت. او که با اسیران شام همراه بود شب و روز در فراق پدر گریه مىکرد. به او مىگفتند: به سفر رفته است. شبى دخترک پدر را در خواب دید و چون بیدار شد، بسیار بىتابى مىکرد و گفت: پدر و نور چشم مرا بیاورید. هر چه اهل بیت (ع) براى خاموش کردنش کوشیدند، اندوه و گریهاش بیشتر شد. اهل بیت (ع) نیز از گریهاش اندوهناک شدند و به گریه در آمدند. سیلى به صورت زدند و خاک بر سر پاشیدند و مو پریشان کردند. فریاد ناله و زارى آنها بلند شد و یزید که آن را شنید، گفت: چه خبر است؟ گفتند: دختر کوچک حسین (ع) پدرش را به خواب دیده است. اینک بیدار شده و او را مىخواهد و گریه و فریاد مىکند. چون یزید این را شنید گفت: سر پدرش را ببرید در جلوى او بگذارید، تا دل خوش کند. آن گاه سر حسین (ع) را درون سینى نهادند و رویش را پوشیدند و جلوى دخترک گذاشتند. گفت: اى مرد! من پدرم را خواستم، نه غذا. گفتند: پدرت اینجاست.
دخترک در پوش را برداشت و سرى را دید و گفت: این چه سرى است؟ گفتند: سر پدر توست. رقیّه سر را برداشت و به سینه چسباند و مىگفت:
یا أبتاه من ذا الذی خضّبک بدمائک؟ یا أبتاه من ذا الذی قطع وریدک ؟ یا أبتاه، من ذا الذی أیتمنی على صغر سنّی؟ یا أبتاه مَن للیتیمة حتّى تکبر؟ یا أبتاه مَن للنساء الحاسرات؟ یا أبتاه مَن للأرامل المسبیّات؟ یا أبتاه مَن للعیون الباکیات؟ یا أبتاه مَن للضائعات الغریبات؟ یا أبتاه مَن للشعور المنشورات؟ یا أبتاه مَن بعدک واخیبتاه، یا أبتاه من بعدک واغربتاه، یا أبتاه لیتنی لک الفداء، یا أبتاه لیتنی قبل هذا الیوم عمیاء، یا أبتاه لیتنی وسدت التراب ولا أرى شیبک مخضّباً بالدماء.
پدر جانم! چه کسى تو را با خونت خضاب کرد؟ پدر جانم! چه کسى رگهایت را برید؟ پدر جانم! چه کسى مرا در خردسالى یتیم کرد؟ پدر جانم! یتیم تا بزرگ شود چه کسى را دارد؟ پدر جانم! زنان چه کسى را دارند؟ پدر جانم! بیوه زنان اسیر چه کسى را دارند؟ پدر جانم! چشمهاى گریان چه کسى را دارند؟ پدر جانم! زنان تباه و غریب چه کسى را دارند؟ پدر جانم! موهاى پریشان چه کسى را دارند؟ پدر جانم! پس از تو کسى نداریم و نومیدیم. پدر جانم! اى کاش فدایت مىشدم. پدر جانم! اى کاش پیش از این کور مىبودم. پدر جانم! اى کاش در خاک شده بودم و نمىدیدم که مویت به خون خضاب شده است.
پس دهانش را روى دهان شهید مظلوم نهاد و آن قدر گریست که از هوش رفت. چون تکانش دادند، دیدند که روح از قفس دنیا پرواز کرده است. صداى اهل بیت (ع) به گریه بلند شد و اندوه و عزا تازه گردید، هر کس از شامیان که صداى گریه آنها را شنید گریست. مرد و زن در آن روز گریستند. پس یزید فرمان داد که او را غسل دادند و دفن کردند.»
گفتارى پیرامون ضریح حضرت رقیّه (س)
روى الشیخ الحائری المازندرانی قال: «وقد أخبرنی بعض الصلحاء أنّ للسیّدة رقیّة بنت الحسین علیهما السلام ضریحاً بدمشق الشام، وأنّ جدران قبرها قد تعیّبت، فأرادوا إخراجها منه لتجدیده فلم یتجاسر أحد أن ینزله من الهیبة، فحضر شخص من أهل البیت یدعى السیّد ابن مرتضى، فنزل فی قبرها ووضع علیها ثوباً لفّها فیه وأخرجها فإذا هی بنت صغیرة دون البلوغ، وکان متنها مجروحاً من کثرة الضرب، وقد ذکرتُ ذلک لبعض الأفاضل فحدّثنی به ناقلًا له عن بعض أشیاخه»
شیخ حائرى مازندرانى مىنویسد: برخى اشخاص صالح برایم نقل کردهاند که رقیه، دختر حسین (ع) در دمشق ضریحى دارد. وقتى دیوارهاى قبرش خراب شد، خواستند که او را بیرون بیاورند و قبر را تجدید بنا کنند. اما هیچ کس از ترس داخل قبر نمىرفت.
پس شخصى از سادات به نام سیّد ابن مرتضى حاضر شد و وارد قبر گردید. پارچهاى بر روى جنازه افکند و او را بیرون آورد و معلوم شد که دخترى کوچک و نابالغ است؛ که پیکرش از شدّت ضربت مجروح مىباشد. من این مطلب را براى یکى از عالمان فاضل گفتم و او نیز آن را از زبان یکى از بزرگان خود برایم نقل کرد». معالی السبطین 2/ 171، وذکر تفصیل ذلک العلّامة الحجّة محمّد هاشم الخراسانی عن السیّد محمّد علی الشامی سبط السیّد إبراهیم الدمشقی آل السیّد مرتضى، عن جدّه السیّد إبراهیم الذی باشر فی أمر إصلاح القبر الشریف، وذکر أنّ القصّة جرت فی حوالی سنة 1280 ه، راجع کتاب منتخب التواریخ: 388.
ادامه دارد...