ورودیه ی کربلا
یارب الحسین
شب های عاشقی(2)
دوم محرم: ورودیه ی کربلا...
رسید از ره کاروان منزل به منزل....
طبق نقل مشهور و قوى، کاروان حسینى، پنج شنبه، روز دوم محرم سال 61 هجرى در سرزمین کربلا فرود آمد. نقل شده که اسب امام حسین (ع) هنگام رسیدن به سرزمین کربلا از حرکت باز ایستاد و یک گام هم برنداشت. «حضرت پایین آمد و بر اسب دیگرى نشست آن نیز یک گام بر نداشت. همین طور اسبها را یکى پس از دیگرى سوار مىشد تا...هفت اسب، همه همین گونه رفتار کردند. حضرت که چنین دید فرمود: اى مردم نام این زمین چیست؟
گفتند: زمین غاضریه
فرمود: آیا نام دیگرى ندارد؟
گفتند: نینوایش خوانند.
فرمود: آیا نام دیگرى ندارد؟
گفتند: ساحل فرات.
فرمود: آیا نام دیگرى ندارد؟
گفتند: کربلایش خوانند.
در این هنگام حضرت نفس بلندى کشید و فرمود: سرزمین اندوه و گرفتارى! ؟|ارضُ کربٍ و بلا...| سپس فرمود:
«فرود آیید. اینجا، بارانداز ما است. در اینجا خونهاى ما ریخته مىشود؛ به خدا سوگند در اینجا حریم ما شکسته مىشود؛ به خدا سوگند، در اینجا مردان ما کشته مىشوند. به خدا سوگند، در اینجا کودکان ما سر بریده مىشوند. به خدا سوگند، در اینجا قبرهامان زیارت مىشود. جدم رسول خدا (ص) مرا به این خاک وعده داد و در گفتار او خلاف نیست؛ آنگاه از اسب خویش پایین آمد.»
ابن اعثم کوفى در الفتوح گوید: حسین در آنجا فرود آمد و حرّ بن یزید ریاحى با هزار سوار در برابرش فرود آمدند. حسین دوات و کاغذ خواست و به آن دسته از اشراف که مىپنداشت با وى همفکرند چنین نوشت:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم. از حسین بن على به سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، رفاعة بن شداد، عبداللَّه بن وال و جماعت مؤمنان. اما بعد، شما مىدانید که رسول خدا (ص) در زندگى خویش فرمود: هر کس سلطان ستمکارى را ببیند که حرامهاى خدا را حلال مىگرداند، پیمان خدا را مىشکند، با سنت رسول خدا مخالفت مىورزد و در میان مردم با ظلم و جور عمل مىکند؛ ولى با گفتار و کردارش در تغییر آن نکوشد، برخداوند حق است که او را به جایگاه آن ستمگر وارد سازد. شما مىدانید که اینان پیوسته در اطاعت شیطاناند و از اطاعت خداوند سر بر تافتهاند؛ و در زمین فساد را آشکار کردهاند. حدود و احکام را معطل گذاشتهاند و غنایم را به خود اختصاص دادهاند. حرام خداى را حلال کردهاند و حلالش را حرام. من به دلیل خویشاوندى با پیامبر (ص) به این کار از دیگران سزاوارترم. نامههاتان به من رسید و فرستادگانتان بیعت شما را آوردند که مرا تسلیم و رها نمىکنید. اگر به بیعتى که با من بستهاید وفا کنید، به بهره و رشد خویش دست یافتهاید و جان من با جان شما است و زن و فرزندانم با زنان و فرزندان شمایند. من الگوى شما هستم. اگر چنین نکنید و عهد و پیمانهایتان را بشکنید و از بیعت خود دست بردارید؛ به جانم سوگند، این کار از شما ناشناخته نیست. شما این کار را با پدر، برادر و پسر عمویم انجام دادهاید. فریفته آن کسى است که فریفته شما گردد. بارى (در این صورت) شما در بهره خویش به خطا رفتهاید و نصیبتان را تباه کردهاید. هر کس پیمان شکند بر ضد خویش مىشکند و خداوند مرا از شما بى نیاز خواهد گردانید. والسلام.
گوید: سپس نامه را پیچید و آن را مهر کرد و به قیس بن مسهر صیداوى داد و فرمود که رهسپار کوفه گردد.
قیس به کوفه رفت. از آن سو عبیداللَّه بن زیاد بر راهها مراقب و نگهبان گذاشته بود. هیچ کس بدون بازرسى نمىتوانست وارد شود. چون قیس به کوفه نزدیک شد، دشمن خداوند یعنى حصین بن نمیر سکونى به او برخورد. چون قیس به وى نگریست گویى که بر جان خویش بیمناک شد. از این رو نامه را بیرون آورد و آن را پاره کرد.
حصین به یارانش فرمان داد قیس را دستگیر کردند و پارههاى نامه را گرفتند و او را نزد عبیداللَّه بردند.
عبیداللَّه گفت: تو کیستى؟
گفت: مردى هستم از شیعیان امیرالمؤمنین حسین بن على رضى اللَّه عنه. گفت: نامهاى را که همراه داشتى چرا پاره کردى؟
گفت: از بیم آنکه مبادا تو از مضمونش آگاه گردى.
گفت: نامه از چه کسى بود و براى چه کسى نوشته شده بود؟
گفت: از حسین بن على براى گروهى از اهل کوفه بود که من نام آنان را نمىدانم: ابن زیاد به شدت خشمگین شد و گفت: به خدا سوگند، هرگز از من جدا نخواهى شد، تا کسانى را که این نامه برایشان نوشته شده است، به من معرفى کنى! یا آنکه بر منبر بالا روى و حسین و پدر و برادرش را دشنام دهى و از دستم برهى یا آنکه تو را پاره پاره مىکنم!
قیس گفت: من این گروه را نمىشناسم، ولى لعن بر حسین و پدر و برادرش را انجام خواهم داد. عبیداللَّه فرمان داد او را به مسجد بزرگ شهر بردند. سپس بالاى منبر رفت؛ و مردم را آوردند تا اجتماع کنند و لعنت را بشنوند. قیس پس از آگاهى از اجتماع مردم برخاست و حمد و ثناى الهى را به جا آورد و سپس بر محمد و آل محمد درود، و بر على و فرزندانش بسیار رحمت فرستاد. سپس عبیداللَّه زیاد و پدرش و همه ستمگران بنى امیه را ناسزا گفت و آنگاه مردم را به یارى حسین بن على (ع) فراخواند. چون این خبر را براى عبیداللَّه بن زیاد بردند، قیس را از بالاى قصر بر زمین انداختند که درگذشت- خدایش رحمت کند-. امام حسین (ع) از شنیدن این خبر گریان شد و گفت: خداوندا، براى ما و شیعیانمان در نزد خویش جایگاهى با کرامت قرار ده و در سراى رحمت خویش میان ما و آنان را جمع گردان، همانا تو بر هر کار توانایى...
آنگاه حسین (ع) بیرون آمد. در حالى که فرزندان، برادران و خانوادهاش پیش او بودند.
لختى به آنان نگریست و گریست و گفت: پروردگارا ما عترت پیامبرت، محمد (ص) هستیم. ما را از حرم جدمان بیرون کرده و راندهاند. بنى امیه بر ما ستم روا داشته است، تو خود حق ما را بگیر و ما را برگروه کافران پیروز گردان.
سپس میان خویشاوندانش ندا داد و از آنجایى که بود کوچید تا آنکه در روز پنج شنبه در کربلا فرود آمد. این در روز دوم محرم سال 61 هجرى بود.
اردوگاه حسینى
چادرهاى کاروان حسینى، به فرمان امام (ع)، در مکان پاکیزهاى که آثار آن تا به امروز باقى است، بر پا گردید. امام (ع) در جایى دور از آب اقامت گزید که به وسیله یک سلسله بلندى و پشته احاطه مىشد.
پس از آنکه چادرهاى حسین (ع) و خانواده و فرزندانش بر پا شد، خویشاوندان آن حضرت چادرهاشان را در پیرامون آن بر پا کردند؛ و پس از آن چادرهاى اصحاب بر پا شد.
ادامه دارد...